دلم خون شد از این دنیا
از این رویای بی فردا
ازاین دنیای بی رنگی
ز قلب خالی و سنگی
ازاین حرف وفا گفتن
دلی را باز آشُفتن
ازاین مردم , از آدمها
چه حیران مانده ام برجا!!!
زباور های بی پایه
ز یاری های بی مایه
دروغ وپستی وتلخی
نه از یک تن نه از برخی
دلم خون شد زیارانم
کز آنها سخت ویرانم
مپرس از حال امروزم
که اندر سینه میسوزم
فرزانه شیدا
جمعه، 7 اسفند 1388
____ گاه باید ...____
گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
جمعه 10 خرداد1387
ــــــــ فرزانه شیدا ـــــــــ